خُطُواتٌ فی الغُرْبَه (گامهایی در غربت) | ... |
هذا
اینک
انا
منم
-مُلْقَی- هُناکَ حَقِیبَتانْ
- افتاده- آنجا دو جامهدان است
و خُطَی تَجُوسُ علی رَصِیفٍ لا یعُودُ الی مَکان
و گامهایی آزمند بر اسکلهای که به هیچ جای راه نمیبرد
مِنْ اَلْفِ مِیناءٍ اَتَیتْ
از هزار بندرگاه آمدهام
و لِاَلْفِ مِیناءٍ اُصارْ
به هزار بندرگاه میشوم
و بِناظِرِی اَلْفُ انْتظارْ
و در دیدهام هزار انتظار است
لا…
نه
ما انْتَهَیتْ
هنوز به پایان نرسیدهام
لا… ما انْتَهَیتُ فَلَمْ تَزَلْ
نه، هنوز به پایان نرسیدهام
حُبْلی کُرومُکَ یا طریقُ و لَمْ تَزَلْ
که تاکهای تو ای راه هنوز آبستن است
عَطْشی الدِّنانْ
و خمها هنوز تشنه
و اَنَا اَخافُ
و من ترسانم
اَخافُ اَنْ تَصْحُو لَیالِِی الصَّمُوتاتِ
بیم از آن دارم که شبهای خاموش
الحِزانْ
و اندوهناک من بیدار شوند
فَاِذا الحَیاهُ
و ناگاه زندگی
کَما تَقُولُ لَنا الحَیاهُ:
آن سان شود که خود به ما گفته است:
یدٌ تُلَوِّحُ فی رَصِیفٍ لا یعُودُ اِلی مَکانْ
دستی که تکان میدهند بر اسکلهای که به هیچ
جای راه نمیبرد
٭
لا…
نه…
ما انْتَهَیتْ
هنوز به پایان نرسیدهام
فَوَراءَ کُلِّ لَیالِی هذِی الاَرْضِ لِی حُبٌّ
که در پس همه شبهای این خاک مرا عشقی
و بَیتْ
و خانه ای است
و یظَلُّ لِی حُبٌّ و بَیتْ
و همچنان عشقی و خانه ای مرا خواهد بود
و بِرَغْمِ کُلِّ سُکُونِها القَلِقِ المُمِضِّ
و با آن همه سکونِ پر تشویش و دردآلودشان
و بِرَغْمِ ما فی الجُرْحِ مِنْ حِقدٍ
با آن همه کین توزی و بغضی که در زخم است
و بُغْضِ
سَیظَلُّ لی حُبٌ و بَیتْ
همچنان عشقی و خانهای مرا خواهد بود
و قَدْ یعُودُ بِی الزَّمانْ
و شاید روزگارم بازگرداند
٭
لَوْ عادَ بِی
اگر بازم گرداند
لَوْ ضَمَّ صَحْوَ سَمائِی الزَّرْقاءِ هُدْبِی
اگر چشم بر صفای سپهر آبیام بگشایم
اَتُری سَیخْفِقُ لی بِذاکَ البَیتِ
آیا در آن خانه برای من دلی خواهد تپید
قَلْبُ
دل
اَتُری سَیذْکُرُ اِبنَ ذاکَ الاَمْسِ
فرزند دیروزین را آیا عشق در یاد خواهد آورد
حُبُّ
عشق
اَتُری سَتَبْسِمُ مُقْلَتانْ
آیا دو چشمْ لبخند خواهند زد
اَمْ تَسْخَرانْ
یا آنکه تَسْخَر زنان خواهند پرسید:
و تَسْأَلانْ
- اَوَ ما انْتَهَیتْ
- آیا تو را بس نیست…!
ماذا تُرِیدُ و لِم اَتَیتْ
چه می خواهی و چرا آمده ای..؟
اِنِّی اَری فی ناظِرَیکَ حِکایهً عَنْ اَلْفِ مَیتْ
که در چشمانت داستانِ هزار مرده میخوانم
و سَتَصْرُخانْ:
و بانگ بر خواهند کشید:
لا تَقْرَبُوهُ فَفِی یدَیهِ… غَداً
- مباد نزدیکش روید
سَینْتَحِرُ الصَّباحُ فَلا طریقَ و لا سَنی
بامدادْ هلاکِ خود خواهد خواست، نه راهی
خواهد بود نه فروغی
لا…
نه ….
اُطْرُدوهُ فَما بِخَطْوَتِهِ لَنا
او را برانید که ما را در گامهایش
غَیمٌ لِتَخْضَرَّ المُنی
هیچ ابری نیست تا آرزوها سبز شود.
و سَتَعْبُرانْ
و خواهند گذشت
٭
هذا… اَنا
اینک… منم
-مُلْقی– هُناکَ… حَقِیبَتانْ
- افتاده- آنجا دو جامه دان است
و اِذا الحَیاهُ
ناگاه زندگی
کَما تَقولُ لَنا الحَیاهُ:
آن سان شده است که خود به ما گفته است:
یدٌ تُلَوِّحُ فی رَصِیفٍ لا یعُودُ اِلی مَکانْ
دستی که تکان میدهند بر اسکلهای که به هیچ
جای راه نمیبرد
«بلند الحیدری»
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1397-08-20] [ 02:23:00 ب.ظ ]
|