نعره عشق رانمی توان تحمل کردوفریادعقل را.اما ازدور میتوان رد پای فطرت رانظاره کرد.

شیفتگی، جذابیت وشهرت همه طالب اویندودر انتظارش نشسته اند.

عدالت برافراط وتفریط پامی گذاردوآنهااعتراض کنان درجای خودمیخکوب میشوند.ناگهان،شهوت عقل رااسیر خود می کند.حیوان ناطق باامدادازنیروی ایمان وارد میدان نبرد میشودوبرای رهایی عقل می کوشد.درهمسایگی آنها، حکمت -آن گمشده مومن-بربال پرنده سعادت سوار می شود تادرمسیرمستقیم پرورش یابد.

دعاازسوی نیاز،خواهان تزکیه می شودونفخه حسینی برفرازقله قاف ندای ((هل من ناصر ینصرنی)) سرمی دهد.کمی آن طرف ترخیلی ازمرکبهای چموش باسواره ها یشان به این سو وآن سو می  تازند،چراکه سواره هایشان اسیر نفس شده اند.

بازهم کمی نزدیکتروآن طرف دورتر،مظلومیت،عشق،ایثار،شهادت،گذشت ونماز گرد هم می آیند وشباب اهل بهشت رادر نبرد حق علیه باطل یاری می رسانند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت